معنی ملکه مقتدر انگلستان

حل جدول

ملکه مقتدر انگلستان

ماری تودور


ملکه انگلستان

الیزابت اول


ملکه مقتدر روسیه

کاترین کبیر

کاترین

لغت نامه دهخدا

مقتدر

مقتدر. [م ُ ت َ دِ](اِخ) عباسی. رجوع به جعفربن احمدبن طلحه... شود.

مقتدر. [م ُ ت َ دِ](اِخ) از نامهای خداست.(از ذیل اقرب الموارد). نامی از نامهای خدای تعالی.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

مقتدر.[م ُ ت َ دِ](اِخ) رجوع به احمدبن سلیمان سیف الدوله در همین لغت نامه و الاعلام زرکلی چ 2 ج 1 ص 128 شود.

مقتدر. [م ُ ت َ دِ](ع ص) توانا.(مهذب الاسماء)(دهار). قادر و توانا.(ناظم الاطباء): و کان اﷲ علی کل شی ٔ مقتدراً.(قرآن 45/18). || دیگ پز.(آنندراج). پزنده ٔ در دیگ.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد)(از محیط المحیط). || میانه از هر چیزی.(منتهی الارب)(آنندراج). وسط و میانه از هر چیزی.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || رجل مقتدرالطول، مرد میانه بالا.(از اقرب الموارد). || پُر.(منتهی الارب).

فارسی به عربی

ملکه

امبراطوره، ملک، ملکه


مقتدر

قوی، موثوق، هائل

فرهنگ عمید

مقتدر

دارای قدرت، توانا،

مترادف و متضاد زبان فارسی

مقتدر

بااقتدار، توانا، زورمند، قادر، قدرتمند، قدر، نیرومند،
(متضاد) ناتوان

فارسی به آلمانی

مقتدر

Beherrschend, Dominantly, Gross [adjective], Gewaltig

فرهنگ معین

مقتدر

(مُ تَ دِ) [ع.] (اِفا.) قادر، توانا.

فرهنگ فارسی هوشیار

مقتدر

توانا، قادر

معادل ابجد

ملکه مقتدر انگلستان

1451

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری